«شمر» ملعون چگونه قصاص شد؟
«شمر» که بود و چه جنایاتی مرتکب شد؟
«شمربن ذیالجوشن» فرمانده جناح چپ لشگر اشقیا در دشت کربلا بود. او فرمان
سوزاندن خیمههای امام حسین (ع) را صادر کرد تا برای همیشه مورد لعن امام
قرار گیرد و سرانجام (به نقلی) خودش در روغن داغ بسوزد.
«ابو
سابغه شمربن ذیالجوشن ضباببن کلاببن ربیعةبن عامربن صعصعةبن
معاویةبن بکربن هوازنبن منصور» از نقشآفرینان اصلی جنایات کربلاست. او
زشت رو و زشتکردار بود.
شمر در جنگ صفین، همراه امام علی (ع) با
امویان جنگید و حتی مجروح گشت؛ اما پس از آن، دچار سوء عاقبت شد و به
هواداران آنان پیوست. گواهی وی بر ضد حجر بن عدی، موجب شهادت این مرد بزرگ
در مرج عذرا شد. او همچنین در پراکندن کوفیان از اطراف مسلم، نقشی مؤثر
داشت و در واقعه کربلا موجب شد که ابن زیاد، پیشنهاد عمر بن سعد را نپذیرد و
خود، مأموریت ابلاغ پیام تهدیدآمیز عبیدالله به عمربن سعد را ـکه
دستور یورش همهجانبه به امام حسین (ع) و یارانش، یا واگذاری فرماندهی به
شمر بودـ به عهده گرفت. البته پس از آن عمربن سعد، خود، فرماندهی جنگ با
امام (ع) را پذیرفت و شمر، فرمانده جناح چپ سپاه شد.
شمر، هنگامی که
جنگ تن به تن امام حسین (ع) را در اوج تنهایی و بییاوری دید و متوجه شد
که نمیتوان امام را در جنگ تن به تن از پای درآورد، فرمان داد که پیادگان و
تیراندازان و سوارکاران، به یکباره بر ایشان یورش ببرند و پس از آن که
امام (ع) بر زمین افتاد و خولی از بریدن سر ایشان هراسید، بنابر برخی از
گزارشها، شمر بود که از اسب به پایین آمد و سر مبارک امام (ع) را از پیکر،
جدا کرد و آن را به وسیله خولی برای عمربن سعد فرستاد.
شمر همچنین
به غلامش دستور داد تا همسر عبداللهبن عمیر کلبی را به شهادت برساند.
همچنین در حمله به خیمههای زنان و بردن اسیران و سرهای مطهر شهیدان از
عراق به سوی دربار شام، نقش اصلی را به عهده داشت.
جنایات شمر به حدی
بود که امام حسین (ع)، او را نفرین کرد. چنانچه در کتاب «الملهوف» آمده
است:شمر بن ذی الجوشن ـکه خدا لعنتش کندـ به خیمه امام حسین (ع) یورش
برد و با نیزه به آن کوبید و آنگاه گفت: آتش بیاورید تا خیمه را با
ساکنانش آتش بزنم!
امام حسین (ع) به او فرمود: «ای پسر ذی الجوشن! تو آتش میخواهی تا خانواده مرا بسوزانی؟! خدا به آتش بسوزاندت!»
3 روایت تاریخی از چگونگی به درک واصل شدن «شمربن ذیالجوشن»
ـ در کتاب «تاریخ الطبری» به نقل از مسلم بن عبدالله ضبابی، درباره حوادث سال 66 هجری آمده است:
وقتی
شمر بن ذی الجوشن بیرون آمد، من هم با او بودم، در آن هنگامی که مختار،
ما را شکست داد و یمنیها را در جَبّانةُ السَّبیع کشت و غلامش زربی را در
پی شمر فرستاد و شمر ـچنان که اتفاق افتادـ او را کشت.
شمر رفت تا
به ساتیدَما [رودخانهای در نزدیکی ارزنالروم] رسید. از آنجا هم گذشت تا
به روستای کلتانیه ـکه در ساحل رودخانه و در کنار تپهای استـ رسید.
آنگاه [کسی را] به کلتانیه فرستاد و مردی عِلج [در عربی، به مرد تنومند
کافر غیر عرب گفته میشود] را از آنجا گرفت و او را زد و به او گفت: راه
رهاییات، این است که نامه مرا به مصعب بن زبیر برسانی. و در بالای نامه
نوشت: به امیر مصعب بن زبیر، از شمر بن ذی الجوشن.
مرد علج، رفت و
وارد روستایی شد که خانههایی داشت و خانه ابوعمره هم در میان آنها بود.
مختار، ابو عمره را در آن ایام به آن روستا فرستاده بود تا آنجا مرکز
اسلحه [و کمینگاه] میان تدارکات وی و بصریان باشد. آن مرد علج، علج دیگری
را از آن روستا دید و به او از آزارهای شمر، شکوه کرد. آن دو ایستاده بودند
و حرف میزدند که یکی از دوستان ابوعمره از کنار آنها گذشت و در دست آن
علج، نامهای را دید که شمر، خطاب به مصعب نوشته بود. از مرد علجی درباره
محل اقامت شمر پرسیدند. او جواب داد و معلوم شد که فاصله میان آنها با شمر،
تنها سه فرسخ است. پس به سمت او حرکت کردند.
به خدا سوگند، من آن شب با شمر بودم. گفتیم: ای کاش تو امشب، ما را از اینجا ببری! ما در اینجا میترسیم.
گفت:
آیا همه این نگرانیها برای این دروغگو (مختار) است؟ به خدا سوگند، من تا
سه روز از اینجا حرکت نخواهم کرد. خدا دلتان را از وحشت، آکنده سازد!
در
آنجایی که ما بودیم، ملخهای بیبال کوچک، زیاد بودند. به خدا سوگند، من
بین خواب و بیداری بودم که صدای سم اسب شنیدم و با خود گفتم:این، صدای
ملخ است. سپس صدای همهمه شدیدتری شنیدم و به هوش آمدم و چشمانم را مالیدم
و گفتم: نه! به خدا، این، صدای ملخ نیست.
تا آمدم بلند شوم، آنها
از بالای تپه بر ما مشرف شده بودند و تکبیر گفتند و خانههای ما را محاصره
نمودند. ما از خانهها درآمدیم و اسبهایمان را رها کردیم و با پای پیاده
میدویدیم. من از کنار شمر میگذشتم و او بُردِ محکمبافت سپیدی به تن
داشت. او پیسی داشت و من از روی بُردش، سفیدی پهلویش را میدیدم. او آنها
را با نیزه میزد. آنها او را واداشتند که با شتاب، سلاح و لباسهایش را
بپوشد. ما گذشتیم و او را رها کردیم.
ساعتی نگذشت که شندیم کسی میگوید: الله اکبر! خدا آن پلید را کشت!
مِشرَقی
از ابو کَنود عبدالرحمان بن عبید، نقل کرد که: به خدا سوگند، من بودم که
آن نامه را با علج دیدم و او را پیش ابو عَمره آوردم و من بودم که شمر را
کشتم.
گفتم: آیا آن شب شنیدی که چیزی بگوید؟
گفت: آری. او با ما
درگیر شد و ما را ساعتی با نیزهاش زد و بعد، نیزهاش را کناری انداخت و
وارد خانهاش شد. سپس شمشیر برداشت و پیش ما آمد، در حالی که میگفت:
آنان
را از نعره بلند شیر، خبردار کردم / که ریختی خشن دارد و پشت را به خاک
میمالد / در هیچ روزی دیده نشد که از دشمن فرار کند / مگر دشمنی که چنین
جنگجو و یا کشنده است / آنان را سخت میزند و عامل را سیراب میکند.
ـ در کتاب «الاخبار الطوال» آمده است:
احمر
بن سَلیط، با سپاه، حرکت کرد تا به مَذار رسید. شمر بن ذی الجوشن هم به
خاطر سرزنش بصریان، به جای فرار به بصره، به سمت مذار آمد. احمر بن سلیط،
به جایی که شمر، در آن سنگر گرفته بود، پنجاه سوار فرستاد و پیشاپیش آنها
نیز مردی نبطی بود که بلدچی آنها بود و این، در شبی مهتابی بود.
شمر،
همین که فهمید آنهایند، اسبش را خواست و سوار شد و هر کس هم که همراهش
بود، سوار شد تا بگریزند. سپاهیان احمر به آنها رسیدند و با آنان جنگیدند و
شمر و همراهانش را کشتند و سرهایشان را جدا کردند و پیش احمر بن سلیط
بردند. او نیز سرها را برای مختار فرستاد و مختار، سر شمر را به مدینه برای
محمد بن حنیفه فرستاد.
ـ در کتاب «الأمالی» شیخ طوسی به نقل از مدائنی، از روایانش آمده است:
مختار،
شمربن ذیالجوشن را خواست. شمر به بیابان گریخت. خبر فرار او را به ابو
عمره رساندند. ابو عمره با تعدادی از یارانش در پی شمر روان شد و او با
آنها جنگ سختی کرد و زخمی شد و همین باعث ناتوانی او گردید. تا این که ابو
عمره او را دستگیر کرد و برای مختار فرستاد.
مختار، گردن او را زد و روغنی را در دیگی به جوش آورد و شمر را در آن انداخت و بدنش آش و لاش شد و از هم وا رفت.
یکی از وابستگان خاندان حارثة بن مُضَرِّب، سر و صورت او را زیر پا انداخت و لگد کرد.